جلوه های فرهنگ عامه در روستای کوچ نهارجان
شاهکارهای ادب فارسی

باسلام به همه ی شماکاربران خوب جهان
.برعکس همه ی آنهایی که از روز اول مدرسه تنها از گریه ها ی خود می گویند.من می خواهم ا ز خوشحالی روز اول مدرسه بگویم :یکی از روزهای دهه ی اول آبان ماه سال 1343 شمسی بودودریک بعد از ظهرآفتابی مادرم(که خدا رحمتش کناد )با زن همسایه در پشت بام مسجد روستا -که در کنار خانه ی ما واقع شده بود .مشغول  جمع وجور کردن گندم های شیرزده بود که معمولا برای غذای زمستان آماده می کردند ومن هم که دوسه روزبودبه جهت تما م شدن قالین بیکار بودم تا قالین بعدی برای بافت آماده وسر کار روی دار قالین بافی کشیده شود ومن به کارخانه باز گردم درآن بعد ظهر آفتابی با یک بچه ی دیگر درکنار مادرم مشغول بازی گوشی ودوندگی بر اطراف گنبذ مسجد بودیم که نا گهان صدای بوق یگ ماشین جیپ روسی چادری توجه ما را به خود جلب کرد با عجله به سمت ماشین رفتیم که سه نفر آز آن پیاده شدند وبعد از سلام وعلیک با یک نفر از مردم روستابه سمت خانه های ده روانه شدند تا دوری در کوچه های روستا بچرخند وقدم زنند وراهنما ده را به سپاه دانش تازه از شهر رسیده معرفی کند .من به پشت بام مسجد بر گشتم ودیدم یکی از مردان ده که فرزندش در کلاس ششم ابتدایی درروستا ی مجاور درس می خواندبرای مادرم تعریف می کرد ومی گفت چند روزپیش به شهر رفته بودم در شهر می گفتند : می خواهند برای تما م روستاها معلم مجانی بفرستند تا بچه ها را با سواد کنند.اوادامه داد : اقای بهنیا کارمند اداره ی ثبت اسنادبیرجند به همراه یک معلم (سپاه دانش ) ویک راهنمااز شهر آمده اند تا ده را به معلم نشان بدهند .خیلی خوب است کاش چند سال قبل این معلم ها را می فرستادند تا ما هم بچه های مان را به روستای خراشاد برای درس خواندن نمی فرستادیم.من که ازشنیدن حرفهای حاجی غلامرضا ذوق زده شده بودم در پوست نمی گنجیدم چون از دست استاد قالی باف که هرروز مرا کتک می زد دلم خون بود وحالا می توانستم به بهانه ی رفتن به مدرسه از کار قالیبافی سربازنم واز دست استاد راحت شوم ونفس تازه ای بکشم .دقایقی طول کشید تا سپاه دانش وراهنمای تعلیماتی وآقای بهنیا در کوچه های روستا چرخی زدند وبه میدان ده با ز گشتند و با یک مرد ازاهالی روستا کمی صحبت کردند وبعد سپاه دانش را به باغ آقای بهنیا بردند وبه برزگر باغ سپردند تا شب از او پذیرایی کندوراهنما ی سپاه دانش وآقای بهنیا-خداوند هردوراغریق رحمت خودگرداند- به شهربا همان ماشین باز گشتند.من هم شناسنامه ام را از مادرم گرفتم که صبح برای رفتن به مدرسه آماده باشم وآن شب از شادی خوابم نمی برد .خلاصه.فرداصبح شد وما در کنارجوی آبی که ازکنار میدان روستا واز میان خانه های ده می گذشت آب بازی می کردیم ومادرم داشت لباس می شست ودوسه مرد هم در میدان ده منتظر بودندکه سپاه دانش با لباسهای مرتب واطوزده حدود ساعت 7-30 بامدادبه میدان ده آمد وبعد از سلام وعلیک واحوالپرسی بادومردی که آنجا آماده بودند.حرفهایی زد ومعلوم شد که باید از مردم روستا با صدای بلند دعوت کنند تا شناسنامه های فرزندان مدرسه ای خود را بیاورند تا سپاه دانش اسم آنها را در دفترثبت کند وبه شهر برود وبرای آنها کتاب وقلم ودفتر وغیره تهیه کند وبهروستابر گردد .یک نفر با صدای بلند جارزد وفریادزد : اهای مردم ده شناسنامه های بچه های خود را بیاورید تا اسم آنها رابرای مدرسه بنویسند ویک نفر برداشت وگفت کو؟بچه ای که به مدرسه برود همه پشت کار قالیبافی هستندوکسی بچه نمی دهد که به مدرسه برود ومرد دیگری که حاجی محمد نام داشت وشوهر عمه ام بود، گفت:این بچه واشاره به من کرد ومن هم که خیلی ذوق مدرسه رفتن داشتم وودوازده سال وهفت ماه هم سن من بودپریدم توی خانه ی خود وشناسنامه ام را فورا آوردم  وبه دست شوهر عمه ام دادم تا او بدست سپاه دانش داد.سپاه دانش اولین اسمی را که برای مدرسه نوشت ویادداشت نمود.اسم من بود وکم کم مردم شناسنامه ها را آوردند واسم حدود سیزده (13) نفر را برای رفتن به مدرسه آقامعلم روزهای بعد یادداشت کرد وسپس.از مردم ده برای رفتن به شهر راهنمایی و کمک خواست  تاروانه ی شهر شود روستا از خودماشین نداشت واتوبوسی هم که از روستای شش کیلومترپایینتر به شهر میرفت وغروب بر می گشت رفته بود .باز هم همان حاجی غلامرضا رفت والاغ خودرا آماده کرد ویک نالین رنگین نرم هم بر پشت الاغ گذاشت تا سپاه دانش با آن حدود 14 کیلومتر راه را بپیماید تا به لب جاده ی بیرجند -زاهدان برسد واز آنجا با ماشینهای عبوری که از زاهدان می آیند به شهربیرجند برودمن هم به سفارش صاحب الاغ مامور شدم همراه آقا معلم تالب جاده بروم والاغ را در آخر کار به روستا بر گردانم وآقا معلم رفت ودرخانه ی موقتی دیشب آماده شد ووما هم با حاجی غلامرضاالاغ را به کنار قرستان ده وکنار ّباغ آقای بهنیا آوردیم تا وقتی آقا معلم برسد بتواند سوار آلاغ شود .وقتی معلم آمد که راهی شهر شود پرسید چگونه باید سوار آلاغ شوم وصاحب الاغ  الاغ را بکنار  بلندی برد وبا معذرت خواهی فراوان پرید بالای آلاغ وگفت : این جوری سوار شوید.بعدپایین آمد والاغ را ایستاده نگه داشت تا آقا معلم با زحمت سوارآلاغ شد وراه آفتادیم به سوی جاده.بعد از دوساعت به کنارجاده رسیدیم ونیم ساعتی هم طول کشید تا یک کامیون باری از سمت زاهدان آمد وبا خواهش والتماس آقامعلم روزهای بعدمن سوار کامیون شدوبه شهر رفت ومن هم با خوشحالی آلاغ را سوارشدم وبه ده باز گشتم ولحظه شماری می کردم که چه وقت سپاه دانش ازشهر به روستا بر گردد؟سه روز طول کشید تا معلم از شهربه روستای ما برگشت ومقداری نقشه وووسایل دیگر با خود از شهر آورده بودومن هم در تمام این سه شبانه روز نمی خوابیدم ومنتظر بودم معلم بیاید ومن زودتربه مدرسه بروم.شبی که سپاه دانش به روستا باز گشت .صبح روز بعد که 15 آبان ماه سال 1343 بود ما بعد از خوردن صبحانه آماده ی رفتن به کلاس  سپاه دانش شدیم وقبل ازرسیدن به باغ آقای بهنیا که معلم در آن جا مستقر بودوقرار بود در همان جابه مادرس بدهد،می خواندیم:خورشید خانم آفتاب کن  یک مشت برنج تو آب کن   ما بچه های کردیم  ازسرمایی بمردیم .سرانجام سپاه دانش ازخانه بیرون آمد وماراصدا زد که به پشت بام برویم ودر آفتاب درمقابل اتاق اومرتب بنشینیم وما هم این کار راکردیم.معلم به نزد ما آمد وسلام کرد واسم تمامی بچه ها رایک به یک پرسید.من آخرین نفری بودم که در کنار دیگران در سمت راست بچه ها قرار گرفته بودم .بعدگفت :بچه ها ! اسم من :محمد رضا شاهقلی است وشمامرا به اسم آقا معلم صدا کنید.آنگاه چند نقشه آورد وروی دیوار نصب کرد که روی یکی، چهار قوری بودوروی دیگری چهار آهوبودوروی دیگری چهار کاهوویا روی دیگری چهار سینی بود که یکی باسه تای دیگر فرق داشت ومثلا یکی از قوری ها دسته نداشت ویکی ازآهوها دم نداشت و.به همین طریق .ازتمای بچه هاخواست که :صدای آهو کاهورا با صدای بلندفریاد کنند وبگویند : اخرآهو وکاهو ٌصدای اودارد وبعد گفت درنوشتن هم آخر آهو صدای آو دارود ونیز:گفت آخر قوری وسینی هم صدای :ای داردودرموردنقشه های بعدی هم همین طورتوضیح داد ووقتی از همه ی بچه ها خواست که در قوری ها چه فرقی می بینندهمه ی افراداشتباه پاسخ دادند ووقتی ازمن پرسید : شما بگو .گفتم :یکی از قوریها دسته ندارد ویکی از آهوهادم ندارد.پرسید اسم شما چیست ؟با خجالت گفتم:محمد حسن.آقا معلم خطاب به همه ی بچه ها گفتّ برای اقا محمد حسن دست بزنیدوهمه دست زدندوبا لاخره نزدیک ظهرگفت: بروید به خانه های تان وبعدازظهر ساعت 2 دوبار ه به کلاس بیایید وماهم عصر به کلاس آمدیم وبعداز توضیحات معلم ساعت 4 به خانه باز گشتیم در حالی که هیچ بچه ای هم گریه نکرده بود وهمگی هم از داشتن چنین معلم خوبی خوشحال بودیم ودر پوست خود از شادی نمی گنجیدیم.وبه این ترتیب روز اول ودوهفته ی اول مادر مدرسه صرف آموزش از روی نقشه ها شد وتا درسفربعدی آقامعلم از شهر برای ماکتاب ودفتر وقلم آورد وآولین کلمه ای که به ما یاد داد :اب وبابا بودوما هم درسن دوازده سالگی به مدرسه پا نهادیم ومن توانستم در طول یک سال مدرسه سه کلاس اول ودوم وسوم را بخوانم وسال بعد راهی کلاس چهارم در روستای مجاورشوم.موید باشید یادآن روز اول مدرسه بخیر .محمد حسن اسایش---

 

 

باسلام به همه ی شماکاربران خوب جهان
.برعکس همه ی آنهایی که از روز اول مدرسه تنها از گریه ها ی خود می گویند.من می خواهم ا ز خوشحالی روز اول مدرسه بگویم :یکی از روزهای دهه ی اول آبان ماه سال 1343 شمسی بودودریک بعد از ظهرآفتابی مادرم(که خدا رحمتش کناد )با زن همسایه در پشت بام مسجد روستا -که در کنار خانه ی ما واقع شده بود .مشغول  جمع وجور کردن گندم های شیرزده بود که معمولا برای غذای زمستان آماده می کردند ومن هم که دوسه روزبودبه جهت تما م شدن قالین بیکار بودم تا قالین بعدی برای بافت آماده وسر کار روی دار قالین بافی کشیده شود ومن به کارخانه باز گردم درآن بعد ظهر آفتابی با یک بچه ی دیگر درکنار مادرم مشغول بازی گوشی ودوندگی بر اطراف گنبذ مسجد بودیم که نا گهان صدای بوق یگ ماشین جیپ روسی چادری توجه ما را به خود جلب کرد با عجله به سمت ماشین رفتیم که سه نفر آز آن پیاده شدند وبعد از سلام وعلیک با یک نفر از مردم روستابه سمت خانه های ده روانه شدند تا دوری در کوچه های روستا بچرخند وقدم زنند وراهنما ده را به سپاه دانش تازه از شهر رسیده معرفی کند .من به پشت بام مسجد بر گشتم ودیدم یکی از مردان ده که فرزندش در کلاس ششم ابتدایی درروستا ی مجاور درس می خواندبرای مادرم تعریف می کرد ومی گفت چند روزپیش به شهر رفته بودم در شهر می گفتند : می خواهند برای تما م روستاها معلم مجانی بفرستند تا بچه ها را با سواد کنند.اوادامه داد : اقای بهنیا کارمند اداره ی ثبت اسنادبیرجند به همراه یک معلم (سپاه دانش ) ویک راهنمااز شهر آمده اند تا ده را به معلم نشان بدهند .خیلی خوب است کاش چند سال قبل این معلم ها را می فرستادند تا ما هم بچه های مان را به روستای خراشاد برای درس خواندن نمی فرستادیم.من که ازشنیدن حرفهای حاجی غلامرضا ذوق زده شده بودم در پوست نمی گنجیدم چون از دست استاد قالی باف که هرروز مرا کتک می زد دلم خون بود وحالا می توانستم به بهانه ی رفتن به مدرسه از کار قالیبافی سربازنم واز دست استاد راحت شوم ونفس تازه ای بکشم .دقایقی طول کشید تا سپاه دانش وراهنمای تعلیماتی وآقای بهنیا در کوچه های روستا چرخی زدند وبه میدان ده با ز گشتند و با یک مرد ازاهالی روستا کمی صحبت کردند وبعد سپاه دانش را به باغ آقای بهنیا بردند وبه برزگر باغ سپردند تا شب از او پذیرایی کندوراهنما ی سپاه دانش وآقای بهنیا-خداوند هردوراغریق رحمت خودگرداند- به شهربا همان ماشین باز گشتند.من هم شناسنامه ام را از مادرم گرفتم که صبح برای رفتن به مدرسه آماده باشم وآن شب از شادی خوابم نمی برد .خلاصه.فرداصبح شد وما در کنارجوی آبی که ازکنار میدان روستا واز میان خانه های ده می گذشت آب بازی می کردیم ومادرم داشت لباس می شست ودوسه مرد هم در میدان ده منتظر بودندکه سپاه دانش با لباسهای مرتب واطوزده حدود ساعت 7-30 بامدادبه میدان ده آمد وبعد از سلام وعلیک واحوالپرسی بادومردی که آنجا آماده بودند.حرفهایی زد ومعلوم شد که باید از مردم روستا با صدای بلند دعوت کنند تا شناسنامه های فرزندان مدرسه ای خود را بیاورند تا سپاه دانش اسم آنها را در دفترثبت کند وبه شهر برود وبرای آنها کتاب وقلم ودفتر وغیره تهیه کند وبهروستابر گردد .یک نفر با صدای بلند جارزد وفریادزد : اهای مردم ده شناسنامه های بچه های خود را بیاورید تا اسم آنها رابرای مدرسه بنویسند ویک نفر برداشت وگفت کو؟بچه ای که به مدرسه برود همه پشت کار قالیبافی هستندوکسی بچه نمی دهد که به مدرسه برود ومرد دیگری که حاجی محمد نام داشت وشوهر عمه ام بود، گفت:این بچه واشاره به من کرد ومن هم که خیلی ذوق مدرسه رفتن داشتم وودوازده سال وهفت ماه هم سن من بودپریدم توی خانه ی خود وشناسنامه ام را فورا آوردم  وبه دست شوهر عمه ام دادم تا او بدست سپاه دانش داد.سپاه دانش اولین اسمی را که برای مدرسه نوشت ویادداشت نمود.اسم من بود وکم کم مردم شناسنامه ها را آوردند واسم حدود سیزده (13) نفر را برای رفتن به مدرسه آقامعلم روزهای بعد یادداشت کرد وسپس.از مردم ده برای رفتن به شهر راهنمایی و کمک خواست  تاروانه ی شهر شود روستا از خودماشین نداشت واتوبوسی هم که از روستای شش کیلومترپایینتر به شهر میرفت وغروب بر می گشت رفته بود .باز هم همان حاجی غلامرضا رفت والاغ خودرا آماده کرد ویک نالین رنگین نرم هم بر پشت الاغ گذاشت تا سپاه دانش با آن حدود 14 کیلومتر راه را بپیماید تا به لب جاده ی بیرجند -زاهدان برسد واز آنجا با ماشینهای عبوری که از زاهدان می آیند به شهربیرجند برودمن هم به سفارش صاحب الاغ مامور شدم همراه آقا معلم تالب جاده بروم والاغ را در آخر کار به روستا بر گردانم وآقا معلم رفت ودرخانه ی موقتی دیشب آماده شد ووما هم با حاجی غلامرضاالاغ را به کنار قرستان ده وکنار ّباغ آقای بهنیا آوردیم تا وقتی آقا معلم برسد بتواند سوار آلاغ شود .وقتی معلم آمد که راهی شهر شود پرسید چگونه باید سوار آلاغ شوم وصاحب الاغ  الاغ را بکنار  بلندی برد وبا معذرت خواهی فراوان پرید بالای آلاغ وگفت : این جوری سوار شوید.بعدپایین آمد والاغ را ایستاده نگه داشت تا آقا معلم با زحمت سوارآلاغ شد وراه آفتادیم به سوی جاده.بعد از دوساعت به کنارجاده رسیدیم ونیم ساعتی هم طول کشید تا یک کامیون باری از سمت زاهدان آمد وبا خواهش والتماس آقامعلم روزهای بعدمن سوار کامیون شدوبه شهر رفت ومن هم با خوشحالی آلاغ را سوارشدم وبه ده باز گشتم ولحظه شماری می کردم که چه وقت سپاه دانش ازشهر به روستا بر گردد؟سه روز طول کشید تا معلم از شهربه روستای ما برگشت ومقداری نقشه وووسایل دیگر با خود از شهر آورده بودومن هم در تمام این سه شبانه روز نمی خوابیدم ومنتظر بودم معلم بیاید ومن زودتربه مدرسه بروم.شبی که سپاه دانش به روستا باز گشت .صبح روز بعد که 15 آبان ماه سال 1343 بود ما بعد از خوردن صبحانه آماده ی رفتن به کلاس  سپاه دانش شدیم وقبل ازرسیدن به باغ آقای بهنیا که معلم در آن جا مستقر بودوقرار بود در همان جابه مادرس بدهد،می خواندیم:خورشید خانم آفتاب کن  یک مشت برنج تو آب کن   ما بچه های کردیم  ازسرمایی بمردیم .سرانجام سپاه دانش ازخانه بیرون آمد وماراصدا زد که به پشت بام برویم ودر آفتاب درمقابل اتاق اومرتب بنشینیم وما هم این کار راکردیم.معلم به نزد ما آمد وسلام کرد واسم تمامی بچه ها رایک به یک پرسید.من آخرین نفری بودم که در کنار دیگران در سمت راست بچه ها قرار گرفته بودم .بعدگفت :بچه ها ! اسم من :محمد رضا شاهقلی است وشمامرا به اسم آقا معلم صدا کنید.آنگاه چند نقشه آورد وروی دیوار نصب کرد که روی یکی، چهار قوری بودوروی دیگری چهار آهوبودوروی دیگری چهار کاهوویا روی دیگری چهار سینی بود که یکی باسه تای دیگر فرق داشت ومثلا یکی از قوری ها دسته نداشت ویکی ازآهوها دم نداشت و.به همین طریق .ازتمای بچه هاخواست که :صدای آهو کاهورا با صدای بلندفریاد کنند وبگویند : اخرآهو وکاهو ٌصدای اودارد وبعد گفت درنوشتن هم آخر آهو صدای آو دارود ونیز:گفت آخر قوری وسینی هم صدای :ای داردودرموردنقشه های بعدی هم همین طورتوضیح داد ووقتی از همه ی بچه ها خواست که در قوری ها چه فرقی می بینندهمه ی افراداشتباه پاسخ دادند ووقتی ازمن پرسید : شما بگو .گفتم :یکی از قوریها دسته ندارد ویکی از آهوهادم ندارد.پرسید اسم شما چیست ؟با خجالت گفتم:محمد حسن.آقا معلم خطاب به همه ی بچه ها گفتّ برای اقا محمد حسن دست بزنیدوهمه دست زدندوبا لاخره نزدیک ظهرگفت: بروید به خانه های تان وبعدازظهر ساعت 2 دوبار ه به کلاس بیایید وماهم عصر به کلاس آمدیم وبعداز توضیحات معلم ساعت 4 به خانه باز گشتیم در حالی که هیچ بچه ای هم گریه نکرده بود وهمگی هم از داشتن چنین معلم خوبی خوشحال بودیم ودر پوست خود از شادی نمی گنجیدیم.وبه این ترتیب روز اول ودوهفته ی اول مادر مدرسه صرف آموزش از روی نقشه ها شد وتا درسفربعدی آقامعلم از شهر برای ماکتاب ودفتر وقلم آورد وآولین کلمه ای که به ما یاد داد :اب وبابا بودوما هم درسن دوازده سالگی به مدرسه پا نهادیم ومن توانستم در طول یک سال مدرسه سه کلاس اول ودوم وسوم را بخوانم وسال بعد راهی کلاس چهارم در روستای مجاورشوم.موید باشید یادآن روز اول مدرسه بخیر .محمد حسن اسایش---

 

شغل اصلی مردم روستای کوچ از ایام قدیم کشاورزی ودامداری وقالیبافی  وسبد بافی ونجاری وبعضی صنایع دستی وبافندگی چون جاجیم بافی-کرباس بافی -قالیچه بافی وسبد بافی وامثالهم بوده است در کار کشاورزی بیشتر محصولاتی چون : گندم وجو وسیب زمینی -عدس -نخود -سیر وپیاز وشنبلیله -شوید -لوبیا قرمز واز این قبیل بوده است ومحصولات مهم سردرختی این روستا عبارت بوده است از :انگور  سیاه وانگور حسینی - سیب درختی وبه وگردو وتوت وکمی هم شاه توت -زرد آلو وآلبابالو وگوجه ی درختی وسنجد وانار وانجیروکشته توت یا همان توت خشک وبادام وبادمک کوهی که به دک معروف است مهمترین محصول سردرختی کوچ گردوبوده است که بانام جوز از آن یاد می شود .شلغم وزردک محلی وچغندر هم از دیگر محصولات این روستا بوده است ودر کنار آن مقداری هم سبزی از قبیل : نعنا -بادام تره -کوجه فرنگی -تره -سلمه .تره سیروچند نوع سبزی خوردن بوده است .زعفران هم از محصولاتی بوده است که در بهار وتابستان احتیاج به آب نداشته است وتنها در اوایل مهر ماه به آن آب می داده اند .هوای این روستا بسیار مطیوع وییلاقی بوده است .بطوری که در بعضی از سالهادراول مهرماه آب کاملا یخ می بسته است .سوخت مردم این روستا در گذشته هیزم صحرا وکنده ی درختان بوده است ودر پنجاه ساله ی اخیرهم در کنار چوب وهیزم ازنفت هم استفاده می کرده اند اما در زمستان کرسی هارا حتما با زغال چوب وآتش کنده گرم نگه می داشته اند چند سالی است که برق به این روست آمده است وحلا هم در زمستان از بخاری برقی ودر تابستان ازیخچال هم استفاده می شود وجادهی این روستا به بیرجند هماز مسیر کوچ ملک آباد -خراشاد -به بیرجند اسفالت گردیده است تا بیست سال قبل این روست از خود مینی بوس داشت .اما همین که جمعیت کم شد مینی بوس هم خط روستا به بیرجند را تعطیل نمود وبه روستای «ود وحاجی آباد ونوکند رفت تا به شهر بیرجند وممود وحاجی آباد ونوکند سرویس رفت وبرگشت داشته باشد ومردم چند سالی با اتوبوس خراشاد به بیرجند می رفتند اما چند سال است که اتوبوس خراشاد هم به علت کمبود جمعیت منطقه وازدیاد ماشینهای سواری شخصی تعطیل گردیده است وحلا مردم برای رفت وآمد از ماشین شخصی ویا تاکسی تلفنی استفاده می کنند. .در کار گله وگوسفند داری هم در گذشته این مردم استاد بوده اند وانواع گوسفند ومیش وبز وبزغاله وبره را وگاو گوساله را پرورش میداده اند واز شیر آنها انواع محصول خوراکی چون -ماست .دوغ وقروت که حاصل جوشاندن دوغ است ونیز کره ی محلی وروغن زرد بدست می آورده اند. در زمستان هم که کار کشاورزی کمتر می شده است اکثر مردان به کار سبد بافی وتختک برنج ریزی وشولگ قروت دان وسبد شلغم شویی وگاو سبد یا گوسبد وکالک بز وکرتی وسبدفنجان دان وسبددوک ریسی وامثال آن وحتی زنبر بافی می پرداخته اند وزنان هم به کار قالیبافی یا دوک ریسی وریشتن پشم وپنبه وتهیه نخ برای قالین ویا تون کرباسبافی مشغول بوده اند .علاوه براین دراین روستا ملاهای بزرگی بوده اند که تعدای از این ملاها بنامهای : ملاهاشم- آخوند میرمحمد- آخوند زین العابدین- آخوند میر هاشم -آخوند ملامصیب -آخوند ملامحمد حسن -آخوند ملامحمد علی _آخوند ملا محمد بخش الله - آخوند ملامحمد حسین -آخوندمیر علی -آخوند ملاغلام حسین-آخوند ملا حسن صالح -نامیده می شده اند  -ملاکربلایی حاج علی -کربلایی حاج غلامحسین -کربلایی علی افروز (از مداحان معروف واز دراویش سرشناس منطقه) -بوده است-از میان معلمان این روستا می توان ازافراد ذیل نام برد :دکتر محمد رضا بهنیا فرزند مرحوم محمد بهنیا که بهنیا خود اولین کارمند این روستا در اداره ی ثبت اسناد وبعدا داگاه شهر بیرجند بوده است ودکتر بهنیا با نوشتن کتاب معروف بیرجند نگین کویر را همه بخوبی می شناسند بعد از بهنیا معلمان ودبیران عباتند از :مرحوم محمدحسن عسکری-مرحوم محمد حسین حبیب نیا (دبیر شیمی ) -محمد علی کوچی -غلامحسین کوچی -محمد کوچی  -محمد علی صبوری محمد کوچی -علی کوچی فاطمه کوچی -صدیقه افروز-مرحوم محمد رضا افروز -زین العبدین کوچی -حسن رضا آزادگان وتعدادی دیگر که اکنون نام آنها در خاطرم نیست -از میان کارمندان بانک بایداز افراد ذیل نام برد :حمید آقا بهنیا که خود معاون چندین بانک معروف ایران از جمله بانک تهران -بانک فرهنگیان -بانک ملت درتهران ومشهد  در قبل وبعد از انقلاب بوده است واکنون به افتحار باز نشستگی نایل آمده است .محمدرضا سورگی -حسین کوچی محمد کوچی-علی کوچی-مهدی الهامیان .اماازمیان کارمندان پست در راس همه باید از ذبیح الله فتاحیان نام بر دکه سالهاست به افتخار باز نشسگی نایل آمده است وهم اکنون در کار کشاورزی دستی دارد --اقای محمد سامانی -محمد علی معنوی پور وعلی علی آبادی -علی کوچی وفرزند محمدعلی آزادگان هم از دیگر کارمندان اداره ی پست بیرجند از این روستا بوده وهستند .ازمیان کارمندان ارتش ونیروی انتظامی وراهنمایی ورانندگی هم باید از افراد ذیل نام برد :اسحاق یادکار کارمند ژاندارمری که به رحمت خدا رفته است -علیرضا الهامیان -محمد رضا معنوی پور هردو ازنیروهای زبده ی نیروی انتظامی -آقای ...صبوری از نیروهای ویژه نیروی انتظامی ومحمدعلی کوچی از افسران زبده ونیک نام رانندگی وراهنمایی ونیز مرحوم سید محمد رضوی که چهل سال است به رحمت ایزدی رفته از اولین نیروهای ژاندارمری  بوده است از سرهنگ موسی محققوبرادش علی کوچی نیز باید به عنوان بچه های انقلاب وکمیته انقلاب نام برد که بتازگی باز نشست گردیده است  .ازمیان کارمندان بهداری بایداز مسلم افروز وخواهرشان ونیز یاسین کوچی وفاطمه کوچی  وزهراکوچی وتعدادی دیگرنامبرد .ازمیان اینها باید از دودختر محمد علی حسن زاده مفرد نام برد که یکی دکتر چشم ودیگری دکتر داروسازمی باشد وبه خدمت مشغول است .هم چنین از خانم فتاحیان باید به عنوان یک پرستار موفق در بیمارستانهای بیرجند نام برد در کناراینها چندین نفر در فرودگاه های کشور وچندین نفر هم در دانشگاه پزشکی وتعدادی هم در کویرتایر وکارخانجات دیگر  ونیز نمایندگی روزنامه هاوقرارگاه محمد رسول الله ونیز مرزبانی مشغول بکارند که به علت نداشتن حضور ذهن از نامبردن آنها خودداری می شود. ادامه ی معرفی اطلاعات ر وستای کوچ را بوقتی دیگر موکول می کنم .----مناجات سحریا شوخوانی در روستای کوچ نهارجان -قسمت اول ودوم :---در روستای کوچ نهارجان بیرجندوبسیاری ازروستاهای دیگراین شهرستان رسمی زیبا به نام شوخوانی(شب خوانی)که درواقع یک نوع مناجات باخدابوده است.مرسوم بوده وهنوزهم اجرا میشودوبه شرح ذیل است که برای مخاطبان وکاربران جهان بیان میگرددویکی از رسوم زیبای ماه رمضان است.هنگام سحرکه می شوداز قدیم مردم ده باصدای خروس خانه بیدارمیشده اند وچون پاس دوم را خروس می خوانده است می فهمیده اند که حالاوقت سحر خوانی یا شوخوانی یا همان مناجات سحرماه رمضان است وناگفته نماندکه علاوه بر صدای خروس ازروی مکان ستاره های آسمان مثلا دب اکبرکه به هفت دختران هم معروف است ویاا زروی جایگاه سه استارکه همان سه ستاره روشن درآسمان است پی به وقت سحر می برده اند و یا ازروی مکان ستاره ی دیگری که به ستاره سحری در نزد مردم روستامعروف است پی می برده اند که حالا وقت اذان صبح است زیرا تاحدود 50سال پیش اصلا ساعتی در روستا وجود نداشته که باساعت بیدارشوند وبه وقت سحر یا اذان صبح پی ببرند.خلاصه چون با صدای خروس بیدارمی شده اند ویا با دیدن ستاره به وقت سحرپی میبرده اند سه یاچهارنفرکه ازآواز وصدای خوبی هم بر خورداربوده اندبه پشت بام خانه ها می رفته اند ویک نفرهم که همسایه ی مسجد بوده است بربالای بام مسجدمی رفته است وهر کدام از این شوخوانان یا شب خوانان تعدادی از اشعاری راکه ذیلا درج میگردد می خوانده اند وبه عبارتی باخدا مناجات می کرده اندتاباشنیدن صدای مناجات یاهمان شوخوانی یاشب خوانی مردم روستا بیدارشوند وسحری بخورندوآماده برای نماز صبح وگرفتن روزه بشوندواما اشعاری که می خوانده اند به ترتیب ذیل شروع میشده است که در چندقسمت به سمع ونظر خوانندگان می رسد: ابتدا می کنم زبسم الله    بعد از آن لا اله الا الله          ازمحمد مدد همی طلبم         کرمی از علی ولی الله     یاالله(کلمه یا الله بعد ازهردوبیت وبه عبارت بهتربعد از هر رباعی تکرارمیشده است) 2-گوینده ی لا اله الا اللهم     بردین محمد ورسول اللهم برذکر دوازده امامم شب وروز        خاک قدم علی ولی اللهم       یا الله 3-یارب برسالت رسول ثقلین          یارب به غزاکننده ی بدروحنین       عصیان مرا دونیمه کندرعرصات              نیمی به حسن ببخش ونیمی به حسین    یاالله 4-یارب به محمدکه علی یاور ماست           ختم همه انبیا پیغمبرماست           ازگرمی آفتاب محشر غم نیست       تا سایه ی مرتضی علی بر سرماست    یا الله 5-یارب تو مرا غلام حیدر گردان      گرراه غلط کنم مرا برگردان          گرتشنه شوم دراین بیابان نجف        سیرآب مرازحوض کوثر گردان    یا الله 6-یارب به محمدوعلی وزهرا         یارب به حسین وحسن وآل عبا             کز لطف بر آر حاجتم در دوسرا    بی منت خلق یاعلی الاعلی      یاالله 7-الله تویی ازدلم آگاه تویی          گمراه منم برنده ی راه تویی              هر مورچه ای که دم زند درته چاه ازدم زدن مورچه آگاه تویی      یا الله 8-یارب برسان توحضرت صاحب را      فرزند علی بن ابیطالب را                  کزدوری او همیشه درفریادم مانندسگی که گم کندصاحب را -    یا الله 9-یارب زکرم دری برویم بگشا راهی که دراو نجات باشد بنما             مستغنیم از هردو جهان کن بکرم جز یادتو هر چه هست بر از دل ما-    یا الله 10-یارب مکن ازلطف پریشان مارا            هرچندکه هست جرم وعصیان مارا               ذات تو غنی بوده وما محتاجیم                      محتاج به غیرخود مگردان مارا -یاالله 11-بازا بازا هرآنچه هستی بازآ             گرکافروگبر وبت پرستی باز آ          این درگه ما درگه نومیدی نیست               صد باراگرتوبه شکستی بازآ - یاالله 12- ای ذات وصفات تو مبرا زعیوب       یک نام زاسماء توعلام غیوب رحم آرکه عمروطاقتم رفت بباد           نه نوح بود نام مرا ، نه ایوب - یاالله 13-از بارگنه شدتن مسکینم پست         یارب چه شوداگرمرا گیری دست گردرعملم آنچه تراشاید نیست           اندر کرمت آنچه مرا باید هست - یاالله 14-عصیان خلایق ار چه صحرا صحراست           در پیش عنایت تو یک برگ گیاست             هرچند گناه ماست کشتی کشتی                   غم نیست که رحمت تو دریا دریاست.   یاالله 15-یارب به علی بن ابیطالب وآل              آن شیر خداوبر جهان جل جلال            کاندرسه مکان رسی به فریاد همه            اندردم نزع ومرگ وهنگام سوال.- یا الله* *-     این اشعارشوخوانی یاشب خوانی -ادامه داردکه دنبالهِ آ نرا درفرصتی دیگروبزودی تقدیم کاربران خواهم نمود.منتظر باشید.محمدحسن اسایش

شغل اصلی مردم روستای کوچ از ایام قدیم کشاورزی ودامداری وقالیبافی  وسبد بافی ونجاری وبعضی صنایع دستی وبافندگی چون جاجیم بافی-کرباس بافی -قالیچه بافی وسبد بافی وامثالهم بوده است در کار کشاورزی بیشتر محصولاتی چون : گندم وجو وسیب زمینی -عدس -نخود -سیر وپیاز وشنبلیله -شوید -لوبیا قرمز واز این قبیل بوده است ومحصولات مهم سردرختی این روستا عبارت بوده است از :انگور  سیاه وانگور حسینی - سیب درختی وبه وگردو وتوت وکمی هم شاه توت -زرد آلو وآلبابالو وگوجه ی درختی وسنجد وانار وانجیروکشته توت یا همان توت خشک وبادام وبادمک کوهی که به دک معروف است مهمترین محصول سردرختی کوچ گردوبوده است که بانام جوز از آن یاد می شود .شلغم وزردک محلی وچغندر هم از دیگر محصولات این روستا بوده است ودر کنار آن مقداری هم سبزی از قبیل : نعنا -بادام تره -کوجه فرنگی -تره -سلمه .تره سیروچند نوع سبزی خوردن بوده است .زعفران هم از محصولاتی بوده است که در بهار وتابستان احتیاج به آب نداشته است وتنها در اوایل مهر ماه به آن آب می داده اند .هوای این روستا بسیار مطیوع وییلاقی بوده است .بطوری که در بعضی از سالهادراول مهرماه آب کاملا یخ می بسته است .سوخت مردم این روستا در گذشته هیزم صحرا وکنده ی درختان بوده است ودر پنجاه ساله ی اخیرهم در کنار چوب وهیزم ازنفت هم استفاده می کرده اند اما در زمستان کرسی هارا حتما با زغال چوب وآتش کنده گرم نگه می داشته اند چند سالی است که برق به این روست آمده است وحلا هم در زمستان از بخاری برقی ودر تابستان ازیخچال هم استفاده می شود وجادهی این روستا به بیرجند هماز مسیر کوچ ملک آباد -خراشاد -به بیرجند اسفالت گردیده است تا بیست سال قبل این روست از خود مینی بوس داشت .اما همین که جمعیت کم شد مینی بوس هم خط روستا به بیرجند را تعطیل نمود وبه روستای «ود وحاجی آباد ونوکند رفت تا به شهر بیرجند وممود وحاجی آباد ونوکند سرویس رفت وبرگشت داشته باشد ومردم چند سالی با اتوبوس خراشاد به بیرجند می رفتند اما چند سال است که اتوبوس خراشاد هم به علت کمبود جمعیت منطقه وازدیاد ماشینهای سواری شخصی تعطیل گردیده است وحلا مردم برای رفت وآمد از ماشین شخصی ویا تاکسی تلفنی استفاده می کنند. .در کار گله وگوسفند داری هم در گذشته این مردم استاد بوده اند وانواع گوسفند ومیش وبز وبزغاله وبره را وگاو گوساله را پرورش میداده اند واز شیر آنها انواع محصول خوراکی چون -ماست .دوغ وقروت که حاصل جوشاندن دوغ است ونیز کره ی محلی وروغن زرد بدست می آورده اند. در زمستان هم که کار کشاورزی کمتر می شده است اکثر مردان به کار سبد بافی وتختک برنج ریزی وشولگ قروت دان وسبد شلغم شویی وگاو سبد یا گوسبد وکالک بز وکرتی وسبدفنجان دان وسبددوک ریسی وامثال آن وحتی زنبر بافی می پرداخته اند وزنان هم به کار قالیبافی یا دوک ریسی وریشتن پشم وپنبه وتهیه نخ برای قالین ویا تون کرباسبافی مشغول بوده اند .علاوه براین دراین روستا ملاهای بزرگی بوده اند که تعدای از این ملاها بنامهای : ملاهاشم- آخوند میرمحمد- آخوند زین العابدین- آخوند میر هاشم -آخوند ملامصیب -آخوند ملامحمد حسن -آخوند ملامحمد علی _آخوند ملا محمد بخش الله - آخوند ملامحمد حسین -آخوندمیر علی -آخوند ملاغلام حسین-آخوند ملا حسن صالح -نامیده می شده اند  -ملاکربلایی حاج علی -کربلایی حاج غلامحسین -کربلایی علی افروز (از مداحان معروف واز دراویش سرشناس منطقه) -بوده است-از میان معلمان این روستا می توان ازافراد ذیل نام برد :دکتر محمد رضا بهنیا فرزند مرحوم محمد بهنیا که بهنیا خود اولین کارمند این روستا در اداره ی ثبت اسناد وبعدا داگاه شهر بیرجند بوده است ودکتر بهنیا با نوشتن کتاب معروف بیرجند نگین کویر را همه بخوبی می شناسند بعد از بهنیا معلمان ودبیران عباتند از :مرحوم محمدحسن عسکری-مرحوم محمد حسین حبیب نیا (دبیر شیمی ) -محمد علی کوچی -غلامحسین کوچی -محمد کوچی  -محمد علی صبوری محمد کوچی -علی کوچی فاطمه کوچی -صدیقه افروز-مرحوم محمد رضا افروز -زین العبدین کوچی -حسن رضا آزادگان وتعدادی دیگر که اکنون نام آنها در خاطرم نیست -از میان کارمندان بانک بایداز افراد ذیل نام برد :حمید آقا بهنیا که خود معاون چندین بانک معروف ایران از جمله بانک تهران -بانک فرهنگیان -بانک ملت درتهران ومشهد  در قبل وبعد از انقلاب بوده است واکنون به افتحار باز نشستگی نایل آمده است .محمدرضا سورگی -حسین کوچی محمد کوچی-علی کوچی-مهدی الهامیان .اماازمیان کارمندان پست در راس همه باید از ذبیح الله فتاحیان نام بر دکه سالهاست به افتخار باز نشسگی نایل آمده است وهم اکنون در کار کشاورزی دستی دارد --اقای محمد سامانی -محمد علی معنوی پور وعلی علی آبادی -علی کوچی وفرزند محمدعلی آزادگان هم از دیگر کارمندان اداره ی پست بیرجند از این روستا بوده وهستند .ازمیان کارمندان ارتش ونیروی انتظامی وراهنمایی ورانندگی هم باید از افراد ذیل نام برد :اسحاق یادکار کارمند ژاندارمری که به رحمت خدا رفته است -علیرضا الهامیان -محمد رضا معنوی پور هردو ازنیروهای زبده ی نیروی انتظامی -آقای ...صبوری از نیروهای ویژه نیروی انتظامی ومحمدعلی کوچی از افسران زبده ونیک نام رانندگی وراهنمایی ونیز مرحوم سید محمد رضوی که چهل سال است به رحمت ایزدی رفته از اولین نیروهای ژاندارمری  بوده است از سرهنگ موسی محققوبرادش علی کوچی نیز باید به عنوان بچه های انقلاب وکمیته انقلاب نام برد که بتازگی باز نشست گردیده است  .ازمیان کارمندان بهداری بایداز مسلم افروز وخواهرشان ونیز یاسین کوچی وفاطمه کوچی  وزهراکوچی وتعدادی دیگرنامبرد .ازمیان اینها باید از دودختر محمد علی حسن زاده مفرد نام برد که یکی دکتر چشم ودیگری دکتر داروسازمی باشد وبه خدمت مشغول است .هم چنین از خانم فتاحیان باید به عنوان یک پرستار موفق در بیمارستانهای بیرجند نام برد در کناراینها چندین نفر در فرودگاه های کشور وچندین نفر هم در دانشگاه پزشکی وتعدادی هم در کویرتایر وکارخانجات دیگر  ونیز نمایندگی روزنامه هاوقرارگاه محمد رسول الله ونیز مرزبانی مشغول بکارند که به علت نداشتن حضور ذهن از نامبردن آنها خودداری می شود. ادامه ی معرفی اطلاعات ر وستای کوچ را بوقتی دیگر موکول می کنم .----مناجات سحریا شوخوانی در روستای کوچ نهارجان -قسمت اول ودوم :---در روستای کوچ نهارجان بیرجندوبسیاری ازروستاهای دیگراین شهرستان رسمی زیبا به نام شوخوانی(شب خوانی)که درواقع یک نوع مناجات باخدابوده است.مرسوم بوده وهنوزهم اجرا میشودوبه شرح ذیل است که برای مخاطبان وکاربران جهان بیان میگرددویکی از رسوم زیبای ماه رمضان است.هنگام سحرکه می شوداز قدیم مردم ده باصدای خروس خانه بیدارمیشده اند وچون پاس دوم را خروس می خوانده است می فهمیده اند که حالاوقت سحر خوانی یا شوخوانی یا همان مناجات سحرماه رمضان است وناگفته نماندکه علاوه بر صدای خروس ازروی مکان ستاره های آسمان مثلا دب اکبرکه به هفت دختران هم معروف است ویاا زروی جایگاه سه استارکه همان سه ستاره روشن درآسمان است پی به وقت سحر می برده اند و یا ازروی مکان ستاره ی دیگری که به ستاره سحری در نزد مردم روستامعروف است پی می برده اند که حالا وقت اذان صبح است زیرا تاحدود 50سال پیش اصلا ساعتی در روستا وجود نداشته که باساعت بیدارشوند وبه وقت سحر یا اذان صبح پی ببرند.خلاصه چون با صدای خروس بیدارمی شده اند ویا با دیدن ستاره به وقت سحرپی میبرده اند سه یاچهارنفرکه ازآواز وصدای خوبی هم بر خورداربوده اندبه پشت بام خانه ها می رفته اند ویک نفرهم که همسایه ی مسجد بوده است بربالای بام مسجدمی رفته است وهر کدام از این شوخوانان یا شب خوانان تعدادی از اشعاری راکه ذیلا درج میگردد می خوانده اند وبه عبارتی باخدا مناجات می کرده اندتاباشنیدن صدای مناجات یاهمان شوخوانی یاشب خوانی مردم روستا بیدارشوند وسحری بخورندوآماده برای نماز صبح وگرفتن روزه بشوندواما اشعاری که می خوانده اند به ترتیب ذیل شروع میشده است که در چندقسمت به سمع ونظر خوانندگان می رسد: ابتدا می کنم زبسم الله    بعد از آن لا اله الا الله          ازمحمد مدد همی طلبم         کرمی از علی ولی الله     یاالله(کلمه یا الله بعد ازهردوبیت وبه عبارت بهتربعد از هر رباعی تکرارمیشده است) 2-گوینده ی لا اله الا اللهم     بردین محمد ورسول اللهم برذکر دوازده امامم شب وروز        خاک قدم علی ولی اللهم       یا الله 3-یارب برسالت رسول ثقلین          یارب به غزاکننده ی بدروحنین       عصیان مرا دونیمه کندرعرصات              نیمی به حسن ببخش ونیمی به حسین    یاالله 4-یارب به محمدکه علی یاور ماست           ختم همه انبیا پیغمبرماست           ازگرمی آفتاب محشر غم نیست       تا سایه ی مرتضی علی بر سرماست    یا الله 5-یارب تو مرا غلام حیدر گردان      گرراه غلط کنم مرا برگردان          گرتشنه شوم دراین بیابان نجف        سیرآب مرازحوض کوثر گردان    یا الله 6-یارب به محمدوعلی وزهرا         یارب به حسین وحسن وآل عبا             کز لطف بر آر حاجتم در دوسرا    بی منت خلق یاعلی الاعلی      یاالله 7-الله تویی ازدلم آگاه تویی          گمراه منم برنده ی راه تویی              هر مورچه ای که دم زند درته چاه ازدم زدن مورچه آگاه تویی      یا الله 8-یارب برسان توحضرت صاحب را      فرزند علی بن ابیطالب را                  کزدوری او همیشه درفریادم مانندسگی که گم کندصاحب را -    یا الله 9-یارب زکرم دری برویم بگشا راهی که دراو نجات باشد بنما             مستغنیم از هردو جهان کن بکرم جز یادتو هر چه هست بر از دل ما-    یا الله 10-یارب مکن ازلطف پریشان مارا            هرچندکه هست جرم وعصیان مارا               ذات تو غنی بوده وما محتاجیم                      محتاج به غیرخود مگردان مارا -یاالله 11-بازا بازا هرآنچه هستی بازآ             گرکافروگبر وبت پرستی باز آ          این درگه ما درگه نومیدی نیست               صد باراگرتوبه شکستی بازآ - یاالله 12- ای ذات وصفات تو مبرا زعیوب       یک نام زاسماء توعلام غیوب رحم آرکه عمروطاقتم رفت بباد           نه نوح بود نام مرا ، نه ایوب - یاالله 13-از بارگنه شدتن مسکینم پست         یارب چه شوداگرمرا گیری دست گردرعملم آنچه تراشاید نیست           اندر کرمت آنچه مرا باید هست - یاالله 14-عصیان خلایق ار چه صحرا صحراست           در پیش عنایت تو یک برگ گیاست             هرچند گناه ماست کشتی کشتی                   غم نیست که رحمت تو دریا دریاست.   یاالله 15-یارب به علی بن ابیطالب وآل              آن شیر خداوبر جهان جل جلال            کاندرسه مکان رسی به فریاد همه            اندردم نزع ومرگ وهنگام سوال.- یا الله* *-     این اشعارشوخوانی یاشب خوانی -ادامه داردکه دنبالهِ آ نرا درفرصتی دیگروبزودی تقدیم کاربران خواهم نمود.منتظر باشید.محمدحسن اسایش

باسلام به همه ی شماکاربران خوب جهان
.برعکس همه ی آنهایی که از روز اول مدرسه تنها از گریه ها ی خود می گویند.من می خواهم ا ز خوشحالی روز اول مدرسه بگویم :یکی از روزهای دهه ی اول آبان ماه سال 1343 شمسی بودودریک بعد از ظهرآفتابی مادرم(که خدا رحمتش کناد )با زن همسایه در پشت بام مسجد روستا -که در کنار خانه ی ما واقع شده بود .مشغول  جمع وجور کردن گندم های شیرزده بود که معمولا برای غذای زمستان آماده می کردند ومن هم که دوسه روزبودبه جهت تما م شدن قالین بیکار بودم تا قالین بعدی برای بافت آماده وسر کار روی دار قالین بافی کشیده شود ومن به کارخانه باز گردم درآن بعد ظهر آفتابی با یک بچه ی دیگر درکنار مادرم مشغول بازی گوشی ودوندگی بر اطراف گنبذ مسجد بودیم که نا گهان صدای بوق یگ ماشین جیپ روسی چادری توجه ما را به خود جلب کرد با عجله به سمت ماشین رفتیم که سه نفر آز آن پیاده شدند وبعد از سلام وعلیک با یک نفر از مردم روستابه سمت خانه های ده روانه شدند تا دوری در کوچه های روستا بچرخند وقدم زنند وراهنما ده را به سپاه دانش تازه از شهر رسیده معرفی کند .من به پشت بام مسجد بر گشتم ودیدم یکی از مردان ده که فرزندش در کلاس ششم ابتدایی درروستا ی مجاور درس می خواندبرای مادرم تعریف می کرد ومی گفت چند روزپیش به شهر رفته بودم در شهر می گفتند : می خواهند برای تما م روستاها معلم مجانی بفرستند تا بچه ها را با سواد کنند.اوادامه داد : اقای بهنیا کارمند اداره ی ثبت اسنادبیرجند به همراه یک معلم (سپاه دانش ) ویک راهنمااز شهر آمده اند تا ده را به معلم نشان بدهند .خیلی خوب است کاش چند سال قبل این معلم ها را می فرستادند تا ما هم بچه های مان را به روستای خراشاد برای درس خواندن نمی فرستادیم.من که ازشنیدن حرفهای حاجی غلامرضا ذوق زده شده بودم در پوست نمی گنجیدم چون از دست استاد قالی باف که هرروز مرا کتک می زد دلم خون بود وحالا می توانستم به بهانه ی رفتن به مدرسه از کار قالیبافی سربازنم واز دست استاد راحت شوم ونفس تازه ای بکشم .دقایقی طول کشید تا سپاه دانش وراهنمای تعلیماتی وآقای بهنیا در کوچه های روستا چرخی زدند وبه میدان ده با ز گشتند و با یک مرد ازاهالی روستا کمی صحبت کردند وبعد سپاه دانش را به باغ آقای بهنیا بردند وبه برزگر باغ سپردند تا شب از او پذیرایی کندوراهنما ی سپاه دانش وآقای بهنیا-خداوند هردوراغریق رحمت خودگرداند- به شهربا همان ماشین باز گشتند.من هم شناسنامه ام را از مادرم گرفتم که صبح برای رفتن به مدرسه آماده باشم وآن شب از شادی خوابم نمی برد .خلاصه.فرداصبح شد وما در کنارجوی آبی که ازکنار میدان روستا واز میان خانه های ده می گذشت آب بازی می کردیم ومادرم داشت لباس می شست ودوسه مرد هم در میدان ده منتظر بودندکه سپاه دانش با لباسهای مرتب واطوزده حدود ساعت 7-30 بامدادبه میدان ده آمد وبعد از سلام وعلیک واحوالپرسی بادومردی که آنجا آماده بودند.حرفهایی زد ومعلوم شد که باید از مردم روستا با صدای بلند دعوت کنند تا شناسنامه های فرزندان مدرسه ای خود را بیاورند تا سپاه دانش اسم آنها را در دفترثبت کند وبه شهر برود وبرای آنها کتاب وقلم ودفتر وغیره تهیه کند وبهروستابر گردد .یک نفر با صدای بلند جارزد وفریادزد : اهای مردم ده شناسنامه های بچه های خود را بیاورید تا اسم آنها رابرای مدرسه بنویسند ویک نفر برداشت وگفت کو؟بچه ای که به مدرسه برود همه پشت کار قالیبافی هستندوکسی بچه نمی دهد که به مدرسه برود ومرد دیگری که حاجی محمد نام داشت وشوهر عمه ام بود، گفت:این بچه واشاره به من کرد ومن هم که خیلی ذوق مدرسه رفتن داشتم وودوازده سال وهفت ماه هم سن من بودپریدم توی خانه ی خود وشناسنامه ام را فورا آوردم  وبه دست شوهر عمه ام دادم تا او بدست سپاه دانش داد.سپاه دانش اولین اسمی را که برای مدرسه نوشت ویادداشت نمود.اسم من بود وکم کم مردم شناسنامه ها را آوردند واسم حدود سیزده (13) نفر را برای رفتن به مدرسه آقامعلم روزهای بعد یادداشت کرد وسپس.از مردم ده برای رفتن به شهر راهنمایی و کمک خواست  تاروانه ی شهر شود روستا از خودماشین نداشت واتوبوسی هم که از روستای شش کیلومترپایینتر به شهر میرفت وغروب بر می گشت رفته بود .باز هم همان حاجی غلامرضا رفت والاغ خودرا آماده کرد ویک نالین رنگین نرم هم بر پشت الاغ گذاشت تا سپاه دانش با آن حدود 14 کیلومتر راه را بپیماید تا به لب جاده ی بیرجند -زاهدان برسد واز آنجا با ماشینهای عبوری که از زاهدان می آیند به شهربیرجند برودمن هم به سفارش صاحب الاغ مامور شدم همراه آقا معلم تالب جاده بروم والاغ را در آخر کار به روستا بر گردانم وآقا معلم رفت ودرخانه ی موقتی دیشب آماده شد ووما هم با حاجی غلامرضاالاغ را به کنار قرستان ده وکنار ّباغ آقای بهنیا آوردیم تا وقتی آقا معلم برسد بتواند سوار آلاغ شود .وقتی معلم آمد که راهی شهر شود پرسید چگونه باید سوار آلاغ شوم وصاحب الاغ  الاغ را بکنار  بلندی برد وبا معذرت خواهی فراوان پرید بالای آلاغ وگفت : این جوری سوار شوید.بعدپایین آمد والاغ را ایستاده نگه داشت تا آقا معلم با زحمت سوارآلاغ شد وراه آفتادیم به سوی جاده.بعد از دوساعت به کنارجاده رسیدیم ونیم ساعتی هم طول کشید تا یک کامیون باری از سمت زاهدان آمد وبا خواهش والتماس آقامعلم روزهای بعدمن سوار کامیون شدوبه شهر رفت ومن هم با خوشحالی آلاغ را سوارشدم وبه ده باز گشتم ولحظه شماری می کردم که چه وقت سپاه دانش ازشهر به روستا بر گردد؟سه روز طول کشید تا معلم از شهربه روستای ما برگشت ومقداری نقشه وووسایل دیگر با خود از شهر آورده بودومن هم در تمام این سه شبانه روز نمی خوابیدم ومنتظر بودم معلم بیاید ومن زودتربه مدرسه بروم.شبی که سپاه دانش به روستا باز گشت .صبح روز بعد که 15 آبان ماه سال 1343 بود ما بعد از خوردن صبحانه آماده ی رفتن به کلاس  سپاه دانش شدیم وقبل ازرسیدن به باغ آقای بهنیا که معلم در آن جا مستقر بودوقرار بود در همان جابه مادرس بدهد،می خواندیم:خورشید خانم آفتاب کن  یک مشت برنج تو آب کن   ما بچه های کردیم  ازسرمایی بمردیم .سرانجام سپاه دانش ازخانه بیرون آمد وماراصدا زد که به پشت بام برویم ودر آفتاب درمقابل اتاق اومرتب بنشینیم وما هم این کار راکردیم.معلم به نزد ما آمد وسلام کرد واسم تمامی بچه ها رایک به یک پرسید.من آخرین نفری بودم که در کنار دیگران در سمت راست بچه ها قرار گرفته بودم .بعدگفت :بچه ها ! اسم من :محمد رضا شاهقلی است وشمامرا به اسم آقا معلم صدا کنید.آنگاه چند نقشه آورد وروی دیوار نصب کرد که روی یکی، چهار قوری بودوروی دیگری چهار آهوبودوروی دیگری چهار کاهوویا روی دیگری چهار سینی بود که یکی باسه تای دیگر فرق داشت ومثلا یکی از قوری ها دسته نداشت ویکی ازآهوها دم نداشت و.به همین طریق .ازتمای بچه هاخواست که :صدای آهو کاهورا با صدای بلندفریاد کنند وبگویند : اخرآهو وکاهو ٌصدای اودارد وبعد گفت درنوشتن هم آخر آهو صدای آو دارود ونیز:گفت آخر قوری وسینی هم صدای :ای داردودرموردنقشه های بعدی هم همین طورتوضیح داد ووقتی از همه ی بچه ها خواست که در قوری ها چه فرقی می بینندهمه ی افراداشتباه پاسخ دادند ووقتی ازمن پرسید : شما بگو .گفتم :یکی از قوریها دسته ندارد ویکی از آهوهادم ندارد.پرسید اسم شما چیست ؟با خجالت گفتم:محمد حسن.آقا معلم خطاب به همه ی بچه ها گفتّ برای اقا محمد حسن دست بزنیدوهمه دست زدندوبا لاخره نزدیک ظهرگفت: بروید به خانه های تان وبعدازظهر ساعت 2 دوبار ه به کلاس بیایید وماهم عصر به کلاس آمدیم وبعداز توضیحات معلم ساعت 4 به خانه باز گشتیم در حالی که هیچ بچه ای هم گریه نکرده بود وهمگی هم از داشتن چنین معلم خوبی خوشحال بودیم ودر پوست خود از شادی نمی گنجیدیم.وبه این ترتیب روز اول ودوهفته ی اول مادر مدرسه صرف آموزش از روی نقشه ها شد وتا درسفربعدی آقامعلم از شهر برای ماکتاب ودفتر وقلم آورد وآولین کلمه ای که به ما یاد داد :اب وبابا بودوما هم درسن دوازده سالگی به مدرسه پا نهادیم ومن توانستم در طول یک سال مدرسه سه کلاس اول ودوم وسوم را بخوانم وسال بعد راهی کلاس چهارم در روستای مجاورشوم.موید باشید یادآن روز اول مدرسه بخیر .محمد حسن اسایش---

 

شغل اصلی مردم روستای کوچ از ایام قدیم کشاورزی ودامداری وقالیبافی  وسبد بافی ونجاری وبعضی صنایع دستی وبافندگی چون جاجیم بافی-کرباس بافی -قالیچه بافی وسبد بافی وامثالهم بوده است در کار کشاورزی بیشتر محصولاتی چون : گندم وجو وسیب زمینی -عدس -نخود -سیر وپیاز وشنبلیله -شوید -لوبیا قرمز واز این قبیل بوده است ومحصولات مهم سردرختی این روستا عبارت بوده است از :انگور  سیاه وانگور حسینی - سیب درختی وبه وگردو وتوت وکمی هم شاه توت -زرد آلو وآلبابالو وگوجه ی درختی وسنجد وانار وانجیروکشته توت یا همان توت خشک وبادام وبادمک کوهی که به دک معروف است مهمترین محصول سردرختی کوچ گردوبوده است که بانام جوز از آن یاد می شود .شلغم وزردک محلی وچغندر هم از دیگر محصولات این روستا بوده است ودر کنار آن مقداری هم سبزی از قبیل : نعنا -بادام تره -کوجه فرنگی -تره -سلمه .تره سیروچند نوع سبزی خوردن بوده است .زعفران هم از محصولاتی بوده است که در بهار وتابستان احتیاج به آب نداشته است وتنها در اوایل مهر ماه به آن آب می داده اند .هوای این روستا بسیار مطیوع وییلاقی بوده است .بطوری که در بعضی از سالهادراول مهرماه آب کاملا یخ می بسته است .سوخت مردم این روستا در گذشته هیزم صحرا وکنده ی درختان بوده است ودر پنجاه ساله ی اخیرهم در کنار چوب وهیزم ازنفت هم استفاده می کرده اند اما در زمستان کرسی هارا حتما با زغال چوب وآتش کنده گرم نگه می داشته اند چند سالی است که برق به این روست آمده است وحلا هم در زمستان از بخاری برقی ودر تابستان ازیخچال هم استفاده می شود وجادهی این روستا به بیرجند هماز مسیر کوچ ملک آباد -خراشاد -به بیرجند اسفالت گردیده است تا بیست سال قبل این روست از خود مینی بوس داشت .اما همین که جمعیت کم شد مینی بوس هم خط روستا به بیرجند را تعطیل نمود وبه روستای «ود وحاجی آباد ونوکند رفت تا به شهر بیرجند وممود وحاجی آباد ونوکند سرویس رفت وبرگشت داشته باشد ومردم چند سالی با اتوبوس خراشاد به بیرجند می رفتند اما چند سال است که اتوبوس خراشاد هم به علت کمبود جمعیت منطقه وازدیاد ماشینهای سواری شخصی تعطیل گردیده است وحلا مردم برای رفت وآمد از ماشین شخصی ویا تاکسی تلفنی استفاده می کنند. .در کار گله وگوسفند داری هم در گذشته این مردم استاد بوده اند وانواع گوسفند ومیش وبز وبزغاله وبره را وگاو گوساله را پرورش میداده اند واز شیر آنها انواع محصول خوراکی چون -ماست .دوغ وقروت که حاصل جوشاندن دوغ است ونیز کره ی محلی وروغن زرد بدست می آورده اند. در زمستان هم که کار کشاورزی کمتر می شده است اکثر مردان به کار سبد بافی وتختک برنج ریزی وشولگ قروت دان وسبد شلغم شویی وگاو سبد یا گوسبد وکالک بز وکرتی وسبدفنجان دان وسبددوک ریسی وامثال آن وحتی زنبر بافی می پرداخته اند وزنان هم به کار قالیبافی یا دوک ریسی وریشتن پشم وپنبه وتهیه نخ برای قالین ویا تون کرباسبافی مشغول بوده اند .علاوه براین دراین روستا ملاهای بزرگی بوده اند که تعدای از این ملاها بنامهای : ملاهاشم- آخوند میرمحمد- آخوند زین العابدین- آخوند میر هاشم -آخوند ملامصیب -آخوند ملامحمد حسن -آخوند ملامحمد علی _آخوند ملا محمد بخش الله - آخوند ملامحمد حسین -آخوندمیر علی -آخوند ملاغلام حسین-آخوند ملا حسن صالح -نامیده می شده اند  -ملاکربلایی حاج علی -کربلایی حاج غلامحسین -کربلایی علی افروز (از مداحان معروف واز دراویش سرشناس منطقه) -بوده است-از میان معلمان این روستا می توان ازافراد ذیل نام برد :دکتر محمد رضا بهنیا فرزند مرحوم محمد بهنیا که بهنیا خود اولین کارمند این روستا در اداره ی ثبت اسناد وبعدا داگاه شهر بیرجند بوده است ودکتر بهنیا با نوشتن کتاب معروف بیرجند نگین کویر را همه بخوبی می شناسند بعد از بهنیا معلمان ودبیران عباتند از :مرحوم محمدحسن عسکری-مرحوم محمد حسین حبیب نیا (دبیر شیمی ) -محمد علی کوچی -غلامحسین کوچی -محمد کوچی  -محمد علی صبوری محمد کوچی -علی کوچی فاطمه کوچی -صدیقه افروز-مرحوم محمد رضا افروز -زین العبدین کوچی -حسن رضا آزادگان وتعدادی دیگر که اکنون نام آنها در خاطرم نیست -از میان کارمندان بانک بایداز افراد ذیل نام برد :حمید آقا بهنیا که خود معاون چندین بانک معروف ایران از جمله بانک تهران -بانک فرهنگیان -بانک ملت درتهران ومشهد  در قبل وبعد از انقلاب بوده است واکنون به افتحار باز نشستگی نایل آمده است .محمدرضا سورگی -حسین کوچی محمد کوچی-علی کوچی-مهدی الهامیان .اماازمیان کارمندان پست در راس همه باید از ذبیح الله فتاحیان نام بر دکه سالهاست به افتخار باز نشسگی نایل آمده است وهم اکنون در کار کشاورزی دستی دارد --اقای محمد سامانی -محمد علی معنوی پور وعلی علی آبادی -علی کوچی وفرزند محمدعلی آزادگان هم از دیگر کارمندان اداره ی پست بیرجند از این روستا بوده وهستند .ازمیان کارمندان ارتش ونیروی انتظامی وراهنمایی ورانندگی هم باید از افراد ذیل نام برد :اسحاق یادکار کارمند ژاندارمری که به رحمت خدا رفته است -علیرضا الهامیان -محمد رضا معنوی پور هردو ازنیروهای زبده ی نیروی انتظامی -آقای ...صبوری از نیروهای ویژه نیروی انتظامی ومحمدعلی کوچی از افسران زبده ونیک نام رانندگی وراهنمایی ونیز مرحوم سید محمد رضوی که چهل سال است به رحمت ایزدی رفته از اولین نیروهای ژاندارمری  بوده است از سرهنگ موسی محققوبرادش علی کوچی نیز باید به عنوان بچه های انقلاب وکمیته انقلاب نام برد که بتازگی باز نشست گردیده است  .ازمیان کارمندان بهداری بایداز مسلم افروز وخواهرشان ونیز یاسین کوچی وفاطمه کوچی  وزهراکوچی وتعدادی دیگرنامبرد .ازمیان اینها باید از دودختر محمد علی حسن زاده مفرد نام برد که یکی دکتر چشم ودیگری دکتر داروسازمی باشد وبه خدمت مشغول است .هم چنین از خانم فتاحیان باید به عنوان یک پرستار موفق در بیمارستانهای بیرجند نام برد در کناراینها چندین نفر در فرودگاه های کشور وچندین نفر هم در دانشگاه پزشکی وتعدادی هم در کویرتایر وکارخانجات دیگر  ونیز نمایندگی روزنامه هاوقرارگاه محمد رسول الله ونیز مرزبانی مشغول بکارند که به علت نداشتن حضور ذهن از نامبردن آنها خودداری می شود. ادامه ی معرفی اطلاعات ر وستای کوچ را بوقتی دیگر موکول می کنم .----مناجات سحریا شوخوانی در روستای کوچ نهارجان -قسمت اول ودوم :---در روستای کوچ نهارجان بیرجندوبسیاری ازروستاهای دیگراین شهرستان رسمی زیبا به نام شوخوانی(شب خوانی)که درواقع یک نوع مناجات باخدابوده است.مرسوم بوده وهنوزهم اجرا میشودوبه شرح ذیل است که برای مخاطبان وکاربران جهان بیان میگرددویکی از رسوم زیبای ماه رمضان است.هنگام سحرکه می شوداز قدیم مردم ده باصدای خروس خانه بیدارمیشده اند وچون پاس دوم را خروس می خوانده است می فهمیده اند که حالاوقت سحر خوانی یا شوخوانی یا همان مناجات سحرماه رمضان است وناگفته نماندکه علاوه بر صدای خروس ازروی مکان ستاره های آسمان مثلا دب اکبرکه به هفت دختران هم معروف است ویاا زروی جایگاه سه استارکه همان سه ستاره روشن درآسمان است پی به وقت سحر می برده اند و یا ازروی مکان ستاره ی دیگری که به ستاره سحری در نزد مردم روستامعروف است پی می برده اند که حالا وقت اذان صبح است زیرا تاحدود 50سال پیش اصلا ساعتی در روستا وجود نداشته که باساعت بیدارشوند وبه وقت سحر یا اذان صبح پی ببرند.خلاصه چون با صدای خروس بیدارمی شده اند ویا با دیدن ستاره به وقت سحرپی میبرده اند سه یاچهارنفرکه ازآواز وصدای خوبی هم بر خورداربوده اندبه پشت بام خانه ها می رفته اند ویک نفرهم که همسایه ی مسجد بوده است بربالای بام مسجدمی رفته است وهر کدام از این شوخوانان یا شب خوانان تعدادی از اشعاری راکه ذیلا درج میگردد می خوانده اند وبه عبارتی باخدا مناجات می کرده اندتاباشنیدن صدای مناجات یاهمان شوخوانی یاشب خوانی مردم روستا بیدارشوند وسحری بخورندوآماده برای نماز صبح وگرفتن روزه بشوندواما اشعاری که می خوانده اند به ترتیب ذیل شروع میشده است که در چندقسمت به سمع ونظر خوانندگان می رسد: ابتدا می کنم زبسم الله    بعد از آن لا اله الا الله          ازمحمد مدد همی طلبم         کرمی از علی ولی الله     یاالله(کلمه یا الله بعد ازهردوبیت وبه عبارت بهتربعد از هر رباعی تکرارمیشده است) 2-گوینده ی لا اله الا اللهم     بردین محمد ورسول اللهم برذکر دوازده امامم شب وروز        خاک قدم علی ولی اللهم       یا الله 3-یارب برسالت رسول ثقلین          یارب به غزاکننده ی بدروحنین       عصیان مرا دونیمه کندرعرصات              نیمی به حسن ببخش ونیمی به حسین    یاالله 4-یارب به محمدکه علی یاور ماست           ختم همه انبیا پیغمبرماست           ازگرمی آفتاب محشر غم نیست       تا سایه ی مرتضی علی بر سرماست    یا الله 5-یارب تو مرا غلام حیدر گردان      گرراه غلط کنم مرا برگردان          گرتشنه شوم دراین بیابان نجف        سیرآب مرازحوض کوثر گردان    یا الله 6-یارب به محمدوعلی وزهرا         یارب به حسین وحسن وآل عبا             کز لطف بر آر حاجتم در دوسرا    بی منت خلق یاعلی الاعلی      یاالله 7-الله تویی ازدلم آگاه تویی          گمراه منم برنده ی راه تویی              هر مورچه ای که دم زند درته چاه ازدم زدن مورچه آگاه تویی      یا الله 8-یارب برسان توحضرت صاحب را      فرزند علی بن ابیطالب را                  کزدوری او همیشه درفریادم مانندسگی که گم کندصاحب را -    یا الله 9-یارب زکرم دری برویم بگشا راهی که دراو نجات باشد بنما             مستغنیم از هردو جهان کن بکرم جز یادتو هر چه هست بر از دل ما-    یا الله 10-یارب مکن ازلطف پریشان مارا            هرچندکه هست جرم وعصیان مارا               ذات تو غنی بوده وما محتاجیم                      محتاج به غیرخود مگردان مارا -یاالله 11-بازا بازا هرآنچه هستی بازآ             گرکافروگبر وبت پرستی باز آ          این درگه ما درگه نومیدی نیست               صد باراگرتوبه شکستی بازآ - یاالله 12- ای ذات وصفات تو مبرا زعیوب       یک نام زاسماء توعلام غیوب رحم آرکه عمروطاقتم رفت بباد           نه نوح بود نام مرا ، نه ایوب - یاالله 13-از بارگنه شدتن مسکینم پست         یارب چه شوداگرمرا گیری دست گردرعملم آنچه تراشاید نیست           اندر کرمت آنچه مرا باید هست - یاالله 14-عصیان خلایق ار چه صحرا صحراست           در پیش عنایت تو یک برگ گیاست             هرچند گناه ماست کشتی کشتی                   غم نیست که رحمت تو دریا دریاست.   یاالله 15-یارب به علی بن ابیطالب وآل              آن شیر خداوبر جهان جل جلال            کاندرسه مکان رسی به فریاد همه            اندردم نزع ومرگ وهنگام سوال.- یا الله* *-     این اشعارشوخوانی یاشب خوانی -ادامه داردکه دنبالهِ آ نرا درفرصتی دیگروبزودی تقدیم کاربران خواهم نمود.منتظر باشید.محمدحسن اسایش


همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام) ویاران-رزبلاگ]]>

وقتی یکی از بستگان فوت می کرد ودیگران خبر دارمی شدند که کدام شخص فوت کرده است همه ی اهالی روستا و اشنایان وبستگان از روستاهای همجوار وشهر خودرا موظف می دانستند که در مراسم تشییع حضور یابند وبا صاحب عزا اعلان همدردی کنند وبگویند که ما درغم شما شریک هستیم بویژه ساکنین روستازیرا عقیده داشتند که اگرخدای ناکرده در جلسه تدفین وغسل وکفن نباشندصاحب عزا را از خود رنجانیده اند وبقول محلی ها نسبت به بانیان عزا بی محلی یعنی بی احترامی کرده اند .بنابراین رسم بود که هرکه ازراه دور یا نزریک به مجلس عزاو ماتم می آمد هنگام روبرو شدن با صاخبان عزا اشعاری متناسب به عنوان تسلیت گویی خطاب به صاحب عزا می خواند ویکی از نزریکان صاحب عزاهم به او پاسخی در خور ومناسب می داد .مثلا تسلیت گو با صدای بلند وسوزان شعر زیر را می خواند :ای چرخ چه خانه ها که ویرا ن کردی در ملک بدن تو غارت جان کردی هردانه ی قیمتی که آمد به جان بردی توبزیر خاک پنهان کردی یا می خواند : چه شد که ای گل من این چنین تو پژمردی چراغ محفل من از چه زود افسردی ؟ مگر بخواب چه دیدی که لب فرو بستی دل شکسته ی مارا دو باره بشکستی یکی از نزدیکان صاحب عزا جواب میداد باصدای بلند وسوزان : ای دوستان به مجلس ماتم خوش آمدید مستو فیان دایره ی غم خوش آمدید اجر شما بروز جزا می دهدحسین با حوریان ،خدیجه ومریم خوش امدید وباز فرد اول یعنی تسلیت گو اشعار دیکری مناسب عزا می خواندو ویکی از صاحبان عزا پاسخ مناسب می داد وسپس تازه واردین اخلاص وفاتحه سر می کرد ومثلامی گفت : الحکم للله تعالی یا می گفت : ارواح روح مومنین ومومنات مسلمین ومسلمات کافه وعامه ی اهل ایمان ذکورا اناثا شیخا شابا با ارواح اموات جمع حاضر الخصوص روح نورفته ی تازه گذشته مرحوم مغفورملا علی را از روح پاک شهدای دشت کربلا متبرک گردانیده یکبار فاتحه الکتاب وثلاثه الاخلاص والصلوات .آنگاه همه افرادا فاتحه وسه بار سوره اخلاص رامی خواندند ووقتی تسلیت گو مطمِءن می شد که همه اخلاص خوانده اند خطاب با صاحبان عزا می گفت : خداوند رحمت کناد خداوند بیامرزد خداوند به شما صبر بدهد وصاحب عزا چاسخ می داد :گویا بحق باشید، زحمت کشیدید، خوش آمدید، قدم بر چشم ما نهادیدف صفا اوردید . خدااموات ورفتگان شماراهم بیامرزدخداوند به شما طول عمر بدهد.... واما در مجلس زنانه هم غوغایی بر پابود وهریک از زنان که واردمی شدند وبه زن ویا دختر خانواده می رسیدند نواهایی متناسب با کسی که در گذشته وهم چنین متاسب با نسبتی که با شخص متوفی داشتند ویا اینکه مرده مادر بوده یا پدرخانواده بوده یا اینک جوان بوده ویادختر بوده ویا پسر جوان بوده با در نظر گرفتن همه ی این جوانب نوا یی مناسب آن احوال می خواندندکه ذیلا مشاهده خواهید ومادر خانواده یا خواهر شخص متوفی پاسخی مناسب با نوای خوانده شده می دادکه در اشعار ذیل نمونه های آن به خوانندگان تقدیم می گردد مثلا تازه وارد می خواند : درآن خانه که مادر ناله می کرد شکایت با گلای لاله می کرد سر بالین خود هیچ کس نمی دید به صد حسرت گریبون پاره می کرد .وصاحب عزاپاسخ می داد : ای دوست خوش امدی (امدید) صفا آوردی صد خدمت شایسته بجا آوردی صد رحمت و آفرین براین عقل شما امروز بزرگتری بجا آوردی ! در اخرین وداع با میتی که غسل داده شده واماده حرکت بسوی قبرستان می باشد زنان ویا دختران متوفی میخوانند :فلک چو طرح جدایی میون ما انداخت ببین ترا بکجا ومرا کجاانداخت تورا به کنج لحد ومرا به خانه ی غم که سنگ تفرقه آخر میون ماانداخت یا می خواندند: ببردند گل ، گل از گلخانه بردند گل مارا به غسالخانه بردند دمی که آب وکافورش بریزند رمق از پا ونور از خانه بردند واما برگردیم به نواهای زنانه در مجلس عزا از زبان دخترکه مادرش مرده : مادرمایم وجون مادر مایم مو چایی خور(خودرا) زدست مادر مایم دوستو (دوستان) همگی بحال مو میگریند مو چایی خور زدست مادر مایم (می خواهم) راه اومده یم تموم راه اومده یم ای(این)راه تمو م سنگ وسخال اومده یم پنداشتم که مادرم بر جایه حالا که نیه (نیست) مو به چه کار امده یم (امده ام ) یک نیم دلم کباب ویک نیم خراب یک نیم بسوخت زداغ ونیمی زفراق گر داغ وفراق هردو بیایند بر مو از داغ ننالم که بسوختم زفراق پیشون سرا گرد وغبار آورده چار گوشه ی سرا بنفشه بار آورده دیدار که هر صبح ومسا می دیدم امروز خدا زمو زوال آورده ای دوست خوش آمدید به غم خونه ی ما روشن کردی خونه ی ویرونه ی ما شیرین تر از این سخن نمی تونم گفت هرجاکه قدم گزاردی بر دیده ی ما ای چرخ فلک خرابی از کینه ی توست بی داد گری پیشه ی دیرینه ی توست ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند صد گوهر قیمتی که در سینه ی توست ماغمزده ها زکربلا می آیم( می اییم) پوشیده سیاه به هر عزا می آیم ( میآییم) ما غمزره هاحسین را ناداریم ( بگذاردم) آیابه چه رو زکربلامی آیم در مرگ برادر از زبان خواهر :هرکس که برادر عزیزی دارد در نقره نشونده که عقیقی دارد هرکس که ندارد زقیامت خبری ازروی دلم نشانه ای بر دارد در خاک تویی وبر سر خاک مویم (منم) بی غم تویی به غم گرفتار مویم ( منم) تو تکیه بجای جاودانی زده ای با طعنه ی دشمنان گرفتار مویم ( منم ) آیم بسر خاک تو روزی صد وبیست خشتون ( خشتهای) سر لحد بحالم مگریست ( می گریست ) گر از تو بپرسند سر خاکت کیست ؟ خود می دانی که سوخته ی زار تو ، کیست ؟ فلک کورشی (شوی)که کور کردی چراغم ببردی بلبل خوش خوان باغم ببردی بلبلم زندان نمودی دگر بلبل نمی خواند به باغم آن خواهر دلکباب مو خواهم بود بنشسته به درد وداغ مو خواهم بود غمهای جهان وجملگی بر دل مو آن سوخته ی نامراد مو خواهم بود یارب چه مشد ( می شد ) مرگ برادر نمبود(نمی بود) این شال عزا بر سر خواهر نمبود یارب چه مشد که خواهرو( خواهران ) می مردند این داغ گران بر دل خواهر نمبود(نمی بود) مرا باور نمی آید که ماه از آسمان رفته مرا باور نمیآید که خورشید از جهان رفته از آن ماه واز ان ابرو از ان محراب پیشانی مراباور نمی آید عزیزم از میان رفته مادر که مرا بناز می داشت برفت غم بر دل مو روا نمي داشت برفت آن كس كه مرا به غم نمي تونست دید بر اسب اجل نشست ودچون باده برفت همی نالم که مادر در برم نیست شکوه سایه ی او بر سرم نیست مراگردولت عالم ببخشند. برابر با نگاه مادرم نیست نوحه های دسته جمعی که در مجلس زنانه یک خانم ذاکر اهل بیت می خواند وهمه ی زنان حاضردر مجلس دسته جمعی یا با دو دست برسد می زنند ویا بادودست به سینه می زنند وبه این کارسروازدن ویا برسرزدن وسر واکرون می گویند بعداز هر بیت یا بعد از هردو بیت یک عبارت به عنوان:میان بندتوسط همه حاضرین تکرار می شود مثل:واویلا صدواویلا: چون دید جوان گل عذارش اکبر خلف بزدگوارش. قامت به لباس رزم آراست رخصت زپدر گرفت وبرخاست. واویلاصدواویلا بردامن او بزار آویخت ازدیده بجای اشک خون ریخت. فرمود که ای عزیزمادر. بنشین تودمی ای علی اکبر واویلا صد واویلا... تا شانه کشم به کاکل تو شویم به گلاب سنبل تو. پنهان نظری به مادر انداخت. تا باردگر به سرمه ی ناز. چشمی که نهان بود نگاهش چون طالع خود کنم سیاهش- ای اکبر تاجدار مادر ای یوسف گل عذار مادر واویلاصد واویلا زانروزکه شیر خواره بودی. زینت ده گهواره بودی شب تا به سحر نیارمیدم درپای تو رنجها کشیدم که امروز تو بدستگیری من باشی تو عصای پیری من من هم به شب عروسی تو آیم به دیده بوسی تو واویلا صد واویلا--- دربزم تو عون پاگذارد مسلم به کفت حنا گذارد در حجله سکینه خواهر تو آیینه نهد برابر تو در حجله تو چون قرار گیری. باب تو جوان شود به پیری آخر به تنت به نامرادی گردیده کفن قبای شادی اکنون چه کنم سرور گویم یا گریم ورودرود گویم - واویلا صد واویلا....... پدرم رفتی وچون شمع تو خاموش شدی. ترک ما کردی وبا خاک هم آغوش شدی خانه را نوری اگر بودزرخسار تو بود ای چراغ دل ما از چه تو خاموش شدی---- پنهان بخاک گشته چو قدرسای تو غمگین مباش در دل ما هست جای تو ازمرگ ناگهانیت ای مهربان پدر بیگانه سوخت تا چه رسد آشنای تو---- حیف از توای پدر که شدی هم نشین خاک. زیراکه جایگاه تو بر دیدگان ماست عمرت به نیک نامی ومهر ووفا گذشت یادت همیشه دردل وروح وروان ماست--- پدرجان یاد ان شبها که مارا شمع جان بودی میان ناامیدیها امید جاودان بودی برایت زندگانی گرچه یکسررنج وسختی بود بنازم همتت بابا که تا بودی صبورومهربان بودی---- چهل روز گذشت پدر که جمالت ندیده ایم. دیگر گلی زباغ وصالت نچیده ایم صد سال اگر بگذرد از فراق تو ما از فراق ودوری تو قد خمیده ایم---- نوحه دسته جمعی که در مجلس زنانه می خوانند وهمه ی افراد برسریا برسینه میزنند وبه عمل انها سر وازدن می گویند که با شوروشین خاصی همراه است وعبارت :کربلا یا کربلا یا کربلا -بعد از هر بیت توسط زنان حاضر ضمن برسرزدن ویا برسینه زدن تکرار می گرددوبقول اهل محل پی خوانی دسته جمعی می شود:ازکجا می آیی ای مرغ حزین ازچه نالانی چنین ای دلغمین؟ کربلا یاکربلا یاکربلا.---خود چه گویم ای علیل بینوا میرسم از سرزمین کربلا. کربلا یا کربلا یاکربلا--- ای زبان بسته دلت محزون چیست ؟ میچکد ازبالهایت خون زکیست؟ کربلا یا کربلا یا کربلا.---لال گردم لال ای حسرت نصیب باشد این خون، خون حلقوم غریب کربلا یا کربلا یاکربلا --- زود بر گونامش ای خونین جگر چون که میدارم غریبی در سفر نام او باشد مقتول سنین باب زارش شاه بی لشکر حسین- کدبلا یا کربلا یا کربلا---- باز گو از اکبر شیرین سخن. کی بیایددروطن دنبال من کربلا یا کربایا کربلا. خاک بر سر کن که اکبر کشته شد از جفا شبه پیمبر کشته شد کربلا یا کربلا یا کربلا. باز گو از قاسم ودامادیش. ازحنا بندان وعیش وشادیش. کربلا یا کربلا یا کربلا.عیش قاسم شد مبدل با عزا. بستهشد ازخون حنا بردست وپا کربلا یاکربلا یا کربلا. باز گو میر علمدارم چه شد شش برادر یار وغمخوارم چه شد. قطع شد دست علمدار حسین. کشته شد یاران به صد افغان وشین. کربلا یا کربلا یا کربلا باز گو از عمه ه وخواهرانم ای صغیر. عزتی دارند یا خوار وذلیل؟ کربلایاکربلا یاکربلا. عمه ها وخواهرانت خوار وزار چون اسیران فلک در زنگبار کربلا یا کربلا یا کربلا.....نوحه دیگر ویژه مجلس زنانهکه در ماتم افرتد خوانده می شد ذیلا به نگارش میآید:حسینم واحسینم واحسینم---- بیاد آمد مرا از حال زینب. بسوزد دل بر آن احوال زینب. حسینم واحسینم واحسینم زداغ نوجوان شاهزاده اکبر کمان شد قامت رعنای زینب حسینم واحسینم واحسینم زداغ قاسم ودامادی او. سفید گردیده گیسوهای زینب حسینم واحسینم واحسینم. زداغاکبر شیرین زبانش بسوخته هم پر وهم بال زینب حسینم واحسینم واحسینم. فلک بر هم زدی سامان زینب. خرابه کردی آخر جای زینب حسینم واحسینم واحسینم. بشامش بردی ودادی به دشمن چه می خواهی فلک از جان زینب. حسینم واحسینم واحسینم. که زینب طالع بر گشته دارد. زدوران شش برادر کشته داردحسینم واحسینم واحسینم. انیس بی کسان داد از جدایی برادر داد وبیداداز جدایی حسینم واحسینم واحسینم. جدایی می کند بنیاد زینب خدا بستان زدشمن داد زینب حسینم واحسینم واحسینم. مسلمانان مرا زینب نخوانید. مرا محنت کش دوران بخوانید. حسینم واحسینم واحسینم. بیا که از سفر برگشته زینب بیا که بی برادر گشته زینب حسینم واحسینم واحسینم. بیا که زینبی بر جا نمانده. زبس که گریه کرده جان سپرده حسینم واحسینم واحسینم.-----پدرم رفتی وچون شمع تو خاموش شدی. ترک ما کردی وبا خاک هم آغوش شدی خانه را نوری اگر بودزرخسار تو بود ای چراغ دل ما از چه تو خاموش شدی---- پنهان بخاک گشته چو قدرسای تو غمگین مباش در دل ما هست جای تو ازمرگ ناگهانیت ای مهربان پدر بیگانه سوخت تا چه رسد آشنای تو---- حیف از توای پدر که شدی هم نشین خاک. زیراکه جایگاه تو بر دیدگان ماست عمرت به نیک نامی ومهر ووفا گذشت یادت همیشه دردل وروح وروان ماست--- پدرجان یاد ان شبها که مارا شمع جان بودی میان ناامیدیها امید جاودان بودی برایت زندگانی گرچه یکسررنج وسختی بود بنازم همتت بابا که تا بودی صبورومهربان بودی---- چهل روز گذشت پدر که جمالت ندیده ایم. دیگر گلی زباغ وصالت نچیده ایم صد سال اگر بگذرد از فراق تو ما از فراق ودوری تو قد خمیده ایم---- نوحه دسته جمعی که در مجلس زنانه می خوانند وهمه ی افراد برسریا برسینه میزنند وبه عمل انها سر وازدن می گویند که با شوروشین خاصی همراه است وعبارت :کربلا یا کربلا یا کربلا -بعد از هر بیت توسط زنان حاضر ضمن برسرزدن ویا برسینه زدن تکرار می گرددوبقول اهل محل پی خوانی دسته جمعی می شود:ازکجا می آیی ای مرغ حزین ازچه نالانی چنین ای دلغمین؟ کربلا یاکربلا یاکربلا.---خود چه گویم ای علیل بینوا میرسم از سرزمین کربلا. کربلا یا کربلا یاکربلا--- ای زبان بسته دلت محزون چیست ؟ میچکد ازبالهایت خون زکیست؟ کربلا یا کربلا یا کربلا.---لال گردم لال ای حسرت نصیب باشد این خون، خون حلقوم غریب کربلا یا کربلا یاکربلا --- زود بر گونامش ای خونین جگر چون که میدارم غریبی در سفر نام او باشد مقتول سنین باب زارش شاه بی لشکر حسین- کدبلا یا کربلا یا کربلا---- باز گو از اکبر شیرین سخن. کی بیایددروطن دنبال من کربلا یا کربایا کربلا. خاک بر سر کن که اکبر کشته شد از جفا شبه پیمبر کشته شد کربلا یا کربلا یا کربلا. باز گو از قاسم ودامادیش. ازحنا بندان وعیش وشادیش. کربلا یا کربلا یا کربلا.عیش قاسم شد مبدل با عزا. بستهشد ازخون حنا بردست وپا کربلا یاکربلا یا کربلا. باز گو میر علمدارم چه شد شش برادر یار وغمخوارم چه شد. قطع شد دست علمدار حسین. کشته شد یاران به صد افغان وشین. کربلا یا کربلا یا کربلا باز گو از عمه ه وخواهرانم ای صغیر. عزتی دارند یا خوار وذلیل؟ کربلایاکربلا یاکربلا. عمه ها وخواهرانت خوار وزار چون اسیران فلک در زنگبار کربلا یا کربلا یا کربلا.....نوحه دیگر ویژه مجلس زنانه که در ماتم افراد خوانده می شد ذیلا به نگارش میآید:حسینم واحسینم واحسینم---- بیاد آمد مرا از حال زینب. بسوزد دل بر آن احوال زینب. حسینم واحسینم واحسینم زداغ نوجوان شاهزاده اکبر کمان شد قامت رعنای زینب حسینم واحسینم واحسینم زداغ قاسم ودامادی او. سفید گردیده گیسوهای زینب حسینم واحسینم واحسینم. زداغ اکبر شیرین زبانش بسوخته هم پر وهم بال زینب حسینم واحسینم واحسینم. فلک بر هم زدی سامان زینب. خرابه کردی آخر جای زینب حسینم واحسینم واحسینم. بشامش بردی ودادی به دشمن چه می خواهی فلک از جان زینب. حسینم واحسینم واحسینم. که زینب طالع بر گشته دارد. زدوران شش برادر کشته داردحسینم واحسینم واحسینم. انیس بی کسان داد از جدایی برادر داد وبیداداز جدایی حسینم واحسینم واحسینم. جدایی می کند بنیاد زینب خدا بستان زدشمن داد زینب حسینم واحسینم واحسینم. مسلمانان مرا زینب نخوانید. مرا محنت کش دوران بخوانید. حسینم واحسینم واحسینم. بیا که از سفر برگشته زینب بیا که بی برادر گشته زینب حسینم واحسینم واحسینم. بیا که زینبی بر جا نمانده. زبس که گریه کرده جان سپرده حسینم واحسینم واحسینم..... اما ادامه نواهای زنان روستای کوچ ذیلابه نگارش درمی آید: تو ای برادر با جان ودل برابر من بیا که مرگ حسن ریخت خاک بر سر من بیا که شددل زینب زغصه ریش آخر بیا که کرد معاویه کار خویش آخر ---- هنوز هجر نی آورد بفریادم هنوز ماتم زهرا نرفته از یادم هنوز دیده ی خونبار در سراغ علی است هنوز لاله ی دل داغدار داغ علی است --- زمانه رخت سیه باز در برم نکند خدا نکرده فلک بی برادرم نکند ------- یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم (بندبرگردان در نوحه زنانه زیر در مجالس ماتم وعزاداری ) چرابرتن برادر سرنداری یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم کفن در بر تو ای سرمر نداری یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم به کهنه جامه ای کردی قناعت یا مظلوم حسینم یا محروم حیبنم چرا آن کهته را در بر نداری یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم ---چرا جسمت میان آفتاب است یا مطلوم حسینم یا محروم حسینم نسب گویا زپیغمبر نداری یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم ---سود خواهر فدای دستهایت یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم چرا انگشت وانگشتر نداری یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم ---بغل بگشا وخواهر را بغل کن یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم مگر مهری تو با خواهر نداری یا مظلوم حسینم یامحروم حسینم ---دهن واکرده زخم سینهی تو یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم مگر با خود علی اکبر نداری یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم ----لبت خشکیده هم چون لعل بی آب یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم مگر عباس نام آور نداری یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم ----سلیمان جهانی ای برادر یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم ---نسب گویا زپیغمبر نداری یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم-- اگر کشتند چرا آبش ندادند یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم گلوی نازکش خنجر نهادند یا مظلوم حسینم یامحروم حسینم--- یقین دانم که در دل آرزویی یامظلوم حسینم یا محروم خسینم بجز دامادی اکبر نداری یا مظلوم حسینم یا محروم حسینم ------
نوشته شده در تاريخ 5 دی 1399برچسب:خاطرات اولین روز مدرسه, توسط محمدحسن اسایش

صفحه قبل 1 صفحه بعد